از دهان دودکش ها بویِ درخت می آید، به بهانه تجدید چاپ این ماهی سرخ 

اکبر اکسیر  روزنامه اطلاعات

در هر شهری شاعری هست که شاعران دیگر در سایه‌اش می‌مانند و قد نمی‌کشند. در عین توانایی و دانایی گمنام می‌مانند. در تمام مشاغل نیز این حکم صادق است. در بین معلمان،‌ در بین صنعت‌گران، در بین پزشکان و مهندسان و حتی در بین طبقه کم درآمد و فرزندان یک خانواده در سایه نشاندن دیگران اگر محصول پشتکار و مهارت و استعداد والا باشدحرفی نیست، امّا اگر از روی فرقه‌بازی و تخطئه و حذف باشد،‌ کاری است نابخشودنی و خیانتی است به ذات هنر. اگر در شهر شما چنین فردی هست که از همه بالاتر ایستاده و با تلاش سالیان و اراده‌ای آهنین به این جایگاه رسیده، واجب است به خدمتش برسید و از داشته‌های علمی و از تجربیات ارزنده‌اش استفاده کنید و مدام شکرگزار. چرا که وجود چنین انسان‌هایی غنیمت است و اگر نه این جایگاه را غضب کرده، اطرافش را خالی کنید و با سکوت و بایکوت به تقویت خود بپردازید! اخلاق مداری را پیشه خود کنید، با شکیبایی و پشتکار به هدف خود برسید. از هر کسی که می‌تواند شما را در رسیدن به کمال انسانی یاری نماید، کمک بگیرید.آن قدر در رسیدن به جایگاهی والا اصرار ورزید که درخت تناوری ‌باشید؛ به برای سایه‌نشین کردن و حذف دیگران،‌ بل برای ثمربخشی و کمک به بالندگی آنها. «حامد رحمتی» در عین جوانی تلاش کرده تا خود را معرفی نماید. از شعر تا ترجمه دویده است.کلاس‌های ادبی را اداره کرده و جوانان بی‌شماری را معرفی کرده. اگر شیطنت کرده، بر جوانی‌اش می‌بخشیم. اگر در جمع انجمن‌های ادبی به اعضای نوگرا بیشتر از غزل پردازان فرصت داده، اگر در قالب داوران جشنواره‌ها و معرفی چهره‌ها از افراد خاصی حمایت کرده،‌ اگر به اگرهای زیادی دامن زده؛‌ همین که چراغ محفل ادبی را روشن نگه داشته،‌ من از طرف ایشان معذرت می‌خواهم و کاستی‌های او را می‌پذیرم.

 

این ها را هم به حساب جوانی و جویای نامی‌اش بگذاریم امید که با گذشت سالیان پخته‌تر شود. به جوان‌تر از خود میدان دهد و راه را به آنها بنمایاند تا چند نهال تازه در کنارش قد بکشند.غرور،‌ سم کشنده است. امید که شاعر خوش تیپ ما جز شعر و شاعری و ارتقای شعر جوان، آرزویی نداشته باشد و نامی معتبر بر فردای شعر ایران باشد.حامد رحمتی، پسر انتقادپذیری است. حرف های عموی پیرش را می‌شنود و با تزکیه و مراقبه، شاعر در آشنای شعر امروز می‌شود. بی کارت و پارت و پسر خاله!‌ «این ماهی سرخ بند نمی‌آید» کار تازه حامد است؛ با طرح جلد زیبایی از فرزاد ادیبی که انتشارات مروارید آن را به چاپ رسانیده است:

خرت و پرت‌های این خانه در کدام سمساری می‌پوسد/ گرامافون /فرش دستباف تبریز / لبخند مونالیزا ...

صد سال دیگر / به خوابی عمیق فرو می‌روم/ رأی نمی‌دهم / راخبار گوش نمی‌کنم / دیگر فرقی نمی‌کند/ پدرم در هزاره‌ای دور میمون غمگینی بود.

آن سیاست مدار/ از قاب عکس چوبی بیرون آمد / نگاه کن / هنوز به پرچم تازه‌ای فکر می‌کند/ به مردمانی ساده که از ساقه‌های گندم خانه می‌سازند.

از دهان دودکش‌ها/ بوی درخت می‌آید/ چقدر دست‌هایم به زندگی گرم است/ از دانه‌های برف آدم‌های خوبی ساخته‌ام.

شعرهای حامد رحمتی، کتاب به کتاب زیباتر می‌شود. حامد رحمتی باید قدر خود را بداند. با فروتنی تمام فقط به شعر بیندیشد و به فردایی که در انتظار اوست. روزی که: «باد پیرآهن سفید (شعرت) را تکان می‌دهد وسربازهای یکی‌یکی تفنگ‌هایشان رارزمین می‌گذارند.» به امید آن روز